بهگزارش «ایام»، متن پیش رو محتوای میز گردی با موضوع «هنر انقلاب و مدیریت فرهنگی» و با حضور علیرضا قزوه، علیرضا کمری و محمد حسین نیرومند است که در شماره ۱ نشریه فرهنگی، تحلیلی سوره (دوره جدید) منتشر شده است.

سوره:
شماره اول سوره با تفسیری که شهید آوینی بر پیام مهجور امام به هنرمندان نوشته است، شروع میشود. شهید آوینی مینویسد: «امام را با هنرمندان سخنی بود که شنبه ۹ مهرماه ۶۷ در روزنامهها به چاپ رسید و مگر نه آنکه ما آن پیام را به فراموشخانههای سهلانگاری و غفلت خویش انداختیم، اما با اینهمه سخنش غریبانه و مظلومانه در بازار تیتر درشت روزنامهها و مجلّهها مانده است…».
آوینی شش ماه پس از آن پیام دردمندانه، از مهجور ماندنش گله کرده است و ما بعد از چندین سال میخواهیم برگردیم و ببینیم چه مقدار از آن پیام محقق شده است. من فرازهایی از این پیام را میخوانم تا بعضی مفاهیم تداعی شود. حضرت امام میفرمایند: «تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی (ص)، اسلام ائمه هدی (ع)، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرمآور محرومیتها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایهداری مدرن و کمونیسم خونآشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمّل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفّهین بیدرد و در یک کلمه، اسلام آمریکایی باشد. هنر در مدرسه عشق، نشاندهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است، هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت پول است و…».
حالا ما میخواهیم ببینیم این پیام تا چه حد محقق شده و هنرمندان چقدر موفق شدهاند مفاد این پیام را در هنرشان به ظهور برسانند؟ چه عواملی دستبهدست هم داده تا این پیام در جامعه محقق بشود و آثار هنری مطابق آن ظهور بکند؟ و اگر هم اینطور نبوده، چرا؟
حسین نیرومند:
از یک نگاه کلی باید بگویم کارهای انجامشده در مرحله صفر است. متأسفانه امروز در جامعه ما مفاهیم خیلی خیلی عوضشده است. مثلاً اسلام آمریکایی چیست؟ پابرهنهها چه کسانی هستند؟ مرفّهین بیدرد چه کسانی هستند؟ امروز شرایط به سمتی رفته است که اصلاً این مفاهیم را درک نمیکنیم، که البته باید ریشههای آن را جستوجو کرد و به نظر من در یک کلمه، حاکمانی که نتوانستند بر نفس خودشان غلبه بکنند وضعیت را به اینجا رساندند.
اما مصداقی هم میشود عوامل این موضوع را بررسی کرد. مثلاً در عرصه کاریکاتور، برای خودم عواملی وجود داشته است.
اوایل عمدتاً کاریکاتورهایی که کار میشد در حوزه مسائل جهانی بود و خیلی کمتر پیش میآمد که درباره مسائل داخلی هم کارهایی دیده شود. ولی بعدها بعضی ازبچّههای دانشجو در آن دوران، آرام آرام وارد این حوزه شدند و اتفاقاً در طلیعه نمایشگاهی که دائر کردند نیز همین پیام امام را گذاشته بودند که معضلات اجتماعی را نشان بدهند. اما درمجموع هنرمندان کاریکاتور، کار جدّی و چشمگیری در این حوزه ندارند.
عمدتاً کارهای سیاسی هست با محوریت جنگ و فکر میکنم دلیل آن، این باشد که برای مدیران نظام تقدسی قائل بودیم، پس طرح آن برای ما مشکل بوده است.
علیرضا قزوه:
من با آقای نیرومند موافقم که هنری که ما الآن در جامعه داریم با آنچه امام گفته است. تطابق ندارد.
با این توضیح که ما بهجای اینکه به بیان مسائل و مشکلات اجتماعی بپردازیم، دچار سیاستزدگی شدهایم و این اعتراضها که باید توسط هنرمندان و ادیبان به شکل فرهنگی طرح میشد، به دعواهای جناحی کشیده شد. این مسئله مهم است که جماعت اهل سیاست، هم اگر روش یا الگویی داشتهاند، از هنرمندان و اهل ادب و هنر گرفتهاند، بهخصوص در سالهای اخیر، این جریان اصلاحطلبها و حتی جناح روبه روی آنها و کسانی که در مقابل اصلاحطلبها میایستند، یعنی چپ و راست، متد و شیوههای شعارهایشان را از هنرمندان گرفتهاند.
جرقههای اولین اعتراضهای اجتماعی را در کارهای سینمایی آقای مخملباف میبینیم، در شعرهای سلمان هراتی میبینیم، در شعر خیابان هاشمی عبدالملکیان میبینیم. درکارهای قبل از انقلاب هم همینطور است. مثلاً خانم صفارزاده یا شعرای دیگر مثل خسرو گلسرخی. با هر گرایشی فرق نمیکند، بههرحال شعر اعتراض یا شعر مقاومت داشتنهاند.
ما اینها را داشتهایم و خود من به پیروی از همین جریانها پیشآمدهام. یک دهه بعد، همینها شعار کسانی شده بود که دغدغهشان فرهنگی نبود، بلکه سیاسیکار بودند و با همان شعارها میآمدند. بعد هم شعارها خراب نشد و هم عملی نشد. و چون سیاسی شد، پرداختن به جناحها و سیاستزدگی همه را از اصل دور کرد و به فرعیات پرداختند و اصل هنر و ادبیات را نیز برای پرداختن به این مسائل با دشواری روبهرو کرد. شاید در زمان حضور حضرت امام راحتتر حرف میزدیم. خیلی از دوستان میگفتند که اگر قطعات شعر خود من در این روزگار گفته میشد، چاپ نمیشد و واقعاً هم همینطور است. اخیراً در جلسهای در شورای عالی انقلاب فرهنگی که شعرا را دعوت کرده بودند تا راجعبه بعضی مسائل صحبت شود، مهندس موسوی میگفت: من همان شعر «مولا ویلا نداشت» را پیش امام بردم و امام اینگونه فضاها و شعرها را تائید کرد.
علیرضا کمری:
پیام امام برای هنر اسلامی و هنرمندان مسلمان یک بایستنامه یا مانیفست است. اینکه به این مانیفست عمل شده است یا نه، نکاتی را میشود طرح کرد:
نکته اول اینکه امام به چیزی فراتر ازآنچه نسبت به هنر و هنرمند در ذهن ما و دیگران متعارف است، نظر داشتند. آن چیزی که به معنای نازل کلمه از هنر مستفاد میشود، نوعی صناعت است تا هنر. منتها شاید در حوزه اندیشه حکمی و عرفانی امام، هنر آمیزهای باشد از همان درک و دریافتهایی که ما در شاهنامه یا مثنوی میبینیم که معادل رادمردی و نیک مردی، تقوا، حکمت و این جهات است، یعنی جوهر پاک و ویژه انسانی و فطرت الهی.
نکته دیگر اینکه اگر بخواهیم مصداقی بحث کنیم تا انتزاعی، باید بگوییم که هنرمندان در انقلاب اسلامی غالباً گیرنده و باز دهنده بودند و آن چیزی که جوهره هنر بهحساب میآید و باید از جان و دل اندیشه شخص برآید، در وجود خود هنرمندان انقلاب به وجود نیامد و شکل نگرفت، بلکه غالباً در یک حال و هوای ایمانی، اشراقی که خود انقلاب به وجود آورد، در هر قلبی به مقدار استعداد و پذیرش، انعکاس و بروز پیدا کرد. منتها جانهای مستعد بیشتر پذیرای آن «حال» بودند. آنها که هم مو میدیدند و هم پیچش مو توانستند این ماجرا را بهدرستی روایت کنند و روایت این هنرمندان از آن حادثه به گونههای متفاوت هنر تبدیل شد.
اما باید گفت خود کسانی که این کار را میکردند، آموخته و پخته و سخته این راه نبودند، به همین دلیل وقتیکه نمود صوری و عینی انقلاب، اندکاندک کمرنگ شد، خصوصاً بعد از جنگ (در زمان توسعه) اینها دچار خلاء موضوع شدند. یعنی آن چیزی که تحت نظر هنر اسلامی موردتوجه بود و میتوانست محقق بشود، مراحل جنینی و بزرگ شدن خود را بهخوبی طی نکرد تا متولد شود. بعد هم آن جنبهای که در کنار هنر و هنرمندی هست یعنی پیشگامی و تأثیرگذاری، دوام و ماندگاری به وجود نیامد. منظور من در اینجا آثار هنری نیست، اندیشه و مکتب هنری است.
امام در هر زمان و موقعیتی چیزهای را میدیدند که دیگران نمیتوانستند ببینند، در حال و هوای پس از قطعنامه، خصوصاً چندی پس از رحلت امام بسیاری از دلها خسته بودند و در کار هنر میل به بازنشستگی داشتند. نتیجتاً دل و دستها به سمت کار حرفهای و صناعت هنر رفتند، اما اگر هنرمند، «آن» ی که باید، داشته باشد، را داشته باشد، از محیط زمان و مکان خودش میگذرد.
اگر آسمان را ما یک اثر هنری بگیریم که هست، دیدنش هیچگاه برای هیچکس مکرر نیست و ایجاد ملال و خستگی نمیکند. و شاهنامه فردوسی در همه دورهها و زمانها کتاب مستطابی است. البته خوب است من در اینجا یادی بکنم از شهید بزرگوار آوینی که توانست تا حدودی ساحات اقلیم هنر اسلامی را ببیند و به تعریف برسد.
حسین نیرومند:
در حوزه کاری ما اتفاقی افتاده است که باید آن را تشریح کنم. در این دوره در عرصه تجسمی، ناپختگی کارها به خاطر این بود که ما هنوز این راه طولانی را طی نکرده بودیم. بعداً که هنرمندان شروع کردند و فهمیدند که تا وقتی شما قالب و تکنیک را بهخوبی نشناسی نمیتوانی همه اندیشههای خودت را روی کاغذ بیاوری، کمکم به قالب و تکنیک اولویت بیشتری دادند و بعدها شرایطی به وجود آمد که مفهوم کنار رفت و قالب، اهمیت پیدا کرد و ما به سمت یک فرمالیسم یا شکلگرایی مفرط گرایش پیدا کردیم که موجب شد که محتوا به عقب رانده شود و قالب، اهمیت و اولویت بیشتری پیدا کند.
علیرضا قزوه:
سوای بحث تکنیک و قالب باید پرسید چرا در سالهای اول شعور و شوری بود که کارهای خلقشده خیلی جلبتوجه میکرد و تعداد کسانی که خالقان این آثار بودند بیشتر بود؟ من فکر میکنم امروز الگوهای هنرمندان کم شده است. مثلاً الگوهایی مثل شهید آوینی در بچههای هنرمند، خود حضرت امام و امثال شهید چمران، شهید رجایی و… اینها کم شدهاند. کم مانده نماینده مجلسی که با پیکان ۵۲ رفتوآمد کند و بگوید همین برای من کافی است. مثلاً یادم هست شبی آقای ابوترابی میخواست در شرکت ایرانخودرو سخنرانی کند، با همان پیکان ۵۲ آمد. هیچکس باور نمیکرد که این همان نماینده مجلس است. زندگی، دیگر برای ما عجیبوغریب شده است! چون این الگوها کم شده است. الگویی مثل ابوترابی چنان تأثیری روی خود من میگذاشت که گفتنی نیست. حالا چه کسی باید پاسخ بدهد؟ چه کسی باید این الگوها را ایجاد کند؟ آنها که متولی هستند و خودشان را پدر میدانند. از طرف دیگر افقهای تماشای عناصر هنرمند را نیز بستهاند. یعنی به ما میگویند شما بیشتر از این چهاردیواری نمیتوانید حرکت کنید. یعنی امروز در کشور ما به بنده شاعر میگویند فقط به این شکل میتوانی شعر بگویی وگرنه ما نمیتوانیم چاپ کنیم. ما با چنین فضایی روبهرو هستیم. پس موانعی در کار نویسنده و هنرمند وجود دارد و عدهای نیز از این وضعیت سود میبرند. مثلاً اوایل انقلاب، آقای ابتهاج در مرکز سرودهای رادیو، تلویزیون برای شهید بهشتی شعر گفت. ما هم شعرش را با تأخیر در سال ۷۲-۷۱ چاپ کردیم.
چرا نگذاشتند او کار کند؟ یا کسان دیگری مثل حسین منزوی که غزلسرای قویای است. دستهایی نگذاشتند اینها کار کنند. پس از طرف دیگر فضایی که هنرمندان باتجربه را با جوانان آشتی بدهد و دورهم جمع کند وجود ندارد. این شد که همه را از خود راندیم.
آدمهای زیادی بودند که میتوانستند ما را همراهی کنند پس میخواهیم بگویم به یک مسئله واحد نرسیدهایم که همه هنرمندان را دورهم جمع کنیم. یعنی اگر محوری بود که همه دورهم جمعشویم، میتوانستیم کارهای بهتر و قویتری و مفیدتری انجام بدهیم. صرفاً آمدیم با نگاههای بسته به مسائل دینی و با این انگ که شما مسلمان یا انقلابی نیستید، همه را کنار زدیم. حالا میبینیم الگوهای درست زیادی در ادبیات قدیم و کلاسیک خودمان داریم که بر اینها ترجیح دارد و خیلی از غربیها به همین شرقیهایی که شعار نه شرقی نه غربی میدهند ترجیح دارند. پس دچار افراط و تفریطهایی شدیم که حتی خود مجله سوره هم در یک دوران به آن گرفتارشده بود و به آن دامن میزد. میخواهم بگویم اگر به اینجا رسیدیم دلایل زیادی دارد که باید بگردیم آنها را پیدا کنیم و ببینیم چرا خیلیها تهی یا مأیوس شدند؟
سوره:
در یک جمعبندی تقریباً وفاقی وجود دارد که آنچه امام درباره هنر طرح کردند در جامعه محقق نشده است، سؤال بعدی این است که ۱۳ سال بعد از آن پیام در فضای هنری ما که در آن کتاب شعر چاپ میشود، کاریکاتور کار میشود، فیلم ساخته میشود و برنامههای تلویزیونی ساخته میشود و… چه درصدی از اینها واقعاً ذیل تعریف امام از هنر مطلوب میگنجد؟
همان کسانی که زندان هم نرفتند، فشار همرویشان نبود لااقل نسبت به آنکسانی که شما نام بردید و تحتفشار بودند، آنها چرا به سراغ یک هنر اجتماعی، منتقد و آرمانگرا نرفتند؟
علیرضا قزوه:
اینجا مشکل را باید از مسئولان دید چراکه اصلاً برای بعضی از بزرگان وضعیت هنر و هنرمندان مهم نبود. شعر و ادبیات مهم نبود. بعضی آقایان با همین موسیقی در معنویترین شکلش مشکلدارند، درحالیکه همین موسیقی چقدر تأثیرگذار است. بهعنوان مثال دو تا جوان فرانسوی با شنیدن یک موسیقی مسلمان شدهاند. بعداً تحقیق شد و فهمیدند موسیقی یک گروه زابلی بوده است. یعنی حرفهای عمیق آن موسیقی جذبهای ایجاد کرده که آنها را به قم آورده و شیعه شدهاند. یقین بدانید که مسائل هنری و ادبی برای آقایان جدی نیست و در حد یک زنگ تفریح است. با وجود اینکه ما ملت صاحب ۶۰۰۰ سال فرهنگیم. اهل سیاست فکر میکنند که ما باید نوکریشان را بکنیم، درصورتیکه در تاریخ هر جا یک حکیم یا نویسنده یا شاعر در مسئولیت وزارت و یا بالاتر از آن نشسته، موفقتر بوده است و اگر امام موفق بود برای این بود که این قابلیتها را داشت. امام شاعر بود، اهل تفکر بود، هنرمند بود. باید این جزو شرایط مسئولان باشد که این وزیر و وکیل، کمی حکمت و فلسفه و ادبیات بداند نه اینکه هرکس از گرد راه میرسد نماینده مجلس میشود. همین است که وضعیت ما مشوش شده است.
سوره:
چند تا بحث مطرح شد: یکی مدیریت فرهنگی و دیگری مایه خود هنرمند؛ چه در مباحث علمی و چه در مباحث فکری. آقای کمری فرمودند که اگر هنرمند خودش قوی بود، این جریانها و حوادث بیرون نمیتوانست روی او تأثیر بگذارد و راه خودش را پیدا میکرد. شما میفرمایید مدیریتها و شرایط سیاسی جامعه تأثیرگذار بودند. الگوهایی که داشتیم از بین رفت تا خیلی کمرنگ شد و تعدادش کم شد.
علیرضا کمری:
ما میتوانیم تا حدودی به نکتهای که آقای قزوه با عنوان «برونفکنی» میفرمایند بپردازیم. ما تا به مشکل و مانعی میرسیم، آن را گردن افرادی مجهولالهویه میاندازیم. البته من تا حدودی با ایشان هم درد و همرأی هستم، اما اگر بنا باشد در مبانی بحث کنیم، زود است به این مسائل برسیم. اگر شما به تاریخ فرهنگ و تمدن ایران و جهان رجوع کنید، کسانی که اهل اندیشه و قلم بودهاند اعم از فیلسوف و متکلّم و مورخ و ادیب همیشه کارشان با مرارت توأم بوده و زندگیشان زندگی متعارف، مقبول و راحت و آرامی نبوده است. دائم دلنگرانی، دلخوری و ناهمسازی داشتهاند. اصلاً گویا اهل فکر و اندیشه و تأمل، نباید زندگی راحتی داشته باشند. البته این جوازی برای ناملایماتی که به اهل هنر تحمیل میشود نخواهند بود، منتها اینطور هست.
سوره:
البته باید توجه داشت در جامعه جدید اینطور نیست که هنرمندان با همان مکانیسمهای ۷۰۰ سال پیش، با جامعهشان ارتباط برقرار کنند و این مکانیسمهای جدید در اختیار تعدادی از آدمهاست و تحت تأثیر یک شرایطی است که از دایره قدرت هنرمند خارج است و هنرمند اگر نتوانند با جامعه خودش تعامل داشته باشد، نتوانند گفتوگو کند، نتواند ارتباط برقرار کند، دچار مشکل میشود، و آقای قزوه مدعی بودند که اگر بخواهیم بعضی از کارها را با آن محتوا کارکنیم، حتی به آنها اجازه نشر هم نمیدهند.
علیرضا کمری:
اصلاً کار هنر و هنرمند این است که خرق عادت کند. یعنی عادت شکن باشد. روز مرّه نگار و روز مرّه انگار نباشد، یعنی سطح سلایق را به هم بزند، مخاطب بسازد، جریان سازی بکند.
سوره:
در شرایط جدید این کار سخت شده است. چون هنریک بعد رسانهای و اقتصادی هم پیداکرده و ارتباط پیدا کردن با مخاطب به این راحتیها نیست.
علیرضا کمری:
هنر یعنی خلق، یعنی زایش. خلق و زایش سخت است. آنکسی که میخواهد راه را پیدا بکند و ایجاد بکند، چقدر حدّت و شدّت و خلاقیت ذهن و عمل در او هست؟
من خیلی قائل به این نیستم که موانع اینقدر فراواناند که راه را میبندند. برای مثال درزمینۀ خط و نگارش میبینید که آقای عجمی بهنوعی از خلاقیت دست مییابد و خط معلّا را ایجاد میکند. خط او نهتنها خواننده ایرانی پیدا میکند، بلکه سر از سر در حسینیهها و تکایا و هیاتها، حتی فرنگ درمیآورد. نمونه مشهورتر آقای فرشچیان است، که آوازه جهانی دارند، کار هنرمند این است یعنی هم خلق و هم ایجاد مخاطب. اگر اثری داشته باشی که به آن نگاه کنند و قابلیت نگاه داشته باشد، بیننده پیدا خواهد کرد. این نکته مهمی است.
سوره:
در مرحله خلق، این را قبول داریم که هنرمند باوجود فشارها نیز میتواند ایجاد کند. آقای میرحسین موسوی حرف جالبی زده بود که ابوعلی سیناها و خواجه نصیرها در چه شرایط اجتماعی ایجاد شدند؟ در شرایط ظالمانه اجتماعی. این ها را نمیتوانیم مثال بیاوریم و بگوییم پس شرایط خیلی خوب است، بلکه چه بسیار ابوعلی سیناهایی که مردند و چه بسیار بذرهایی که به خاطر شرایط نامناسب نابود شدند. چه بسیار کودکانی که در شرایط نابسامان، قابلیت نخبه شدن را دارند و از دست میروند. زمانی هست که ما میخواهیم فارغ از بحث حکومت و شرایط اجتماعی حرف بزنیم که بحث شما درست است، اما بحث ما بحث بهینگی است. مثلاً درست است که کسی نتوانست شهید آوینی را انکار کند و ماندگار شد، ولی ظرفیتهایی که در جامعه ما برای استفاده از قابلیت آوینی وجود داشت همین مقدار بود؟ از طرفی هم نمیخواهم بگویم پس کسانی که آوینی نشدند حتماً تقصیر شرایط اجتماعی است. بحث ما نگاه جامع به مسئله است.
علیرضا کمری:
اولاً اینکه من میگویم اشکال را اول درونی مطرح کنیم به این معنی نیست که به جهات بیرونی نگاه نکنیم. اتفاقاً شاید من چیزهایی درباره شرایط بیرونی برای گفتن داشته باشم که شماها ندانید یا نگویید. کما اینکه من درجاهایی گفتهام اگر کسی مثل خواجه نظام الملک، نظامیهها را درست میکند، سلاجقهای، که فرق نمک و کافور را نمیدانستند، باوجود نظامیهها از آسیای صغیر تا شمال هند گستره فرهنگی پیدا کردند. وقتیکه حکمت و دانایی و دانش باقدرت و ثروت توأم میشود، جریان سازیای میکند که بههیچوجه نمیتوان آن را نفی کرد. من میخواهم بگویم اول از خود شروع کنیم تا به دیگران برسیم.
حسین نیرومند:
بحثی در خلاقیت هست که میگوید کیفیت از کمیّت به وجود میآید. یعنی قرار نیست هنرمند زیاد باشد. اصلاً هنرمند چون کم است دارای ارزش است. آثار هنری نیز همینطور است. مثلاً «لئوناردو داوینچی» چند تا نقاشی دارد؟ «میکلآنژ» چند اثر هنری دارد؟ شعر هم همینطور است. چون ذات هنر اینگونه است. ولی بحثی که به نظرم نمیتواند مشترک باشد این است که یک متولی داریم که وظیفهاش ایجاد کمیّت و بسترسازی است و همچنین فراهم کردن امکاناتی که از درونش کمیّت و کیفیت به وجود ما آید. واقعاً هنرمندان انقلاب این کار را نکردند. یکی از بزرگان گفته بود اگر انقلاب اسلامی یک کار برای هنر و هنرمند کرده باشد این است که هنر را مشروعیت بخشیده است. درست است که انقلاب، هنر را تودهای کرد و از این توده، آدمهایی که ظرفیت و قابلیتش را داشتند شکوفا شدند، اما متأسفانه مدیریت فرهنگی ما در طول سالها این کار را ادامه نداده و زمینه را برای شناسایی استعدادها و اینکه آدمها خودشان را در این جریان قرار بدهند، آماده نکرده است.
البته نکتهای که آقای کمری فرمودند که هنرمند باید خودش، خودش را نشان بدهد، درست است. ولی بههرحال یکی از اصولیترین بحثهای ما در عرصه مسائل فرهنگی به لحاظ نوع دیدگاه و جمودی که در این عرصه وجود داشت، توان این کارایی را نداشت.
سوره:
یک سؤال اینجا مطرح است که آیا آقایانی که در مصدر تأثیر بودند، با اصل هنر و به قول آقای قزوه مثلاً با اصل موسیقی مشکل داشتند و هنر را هم در حدّ اکل میته یا اضطرار قبول داشتند و یک بحث دیگر این است که بعضی با اصل مشکل نداشتند، بلکه از نتایج آن میترسیدند. مثلاً با شعر و داستان مشکلی نداشتند ولی میترسیدند درصحنه عینی و اجتماعی به وضعیتی یا حرکتهایی دچار شوند که با مصالح و مطامع آنها و نه صرفاً با مبانی فکری آنها در تضاد باشد. یعنی گاهی اوقات خیلی از آقایانی که در طیف روشنفکری مسئولان هم قرار میگیرند از هنر معترض استقبال نمیکنند.
درهرصورت اگر ما بخواهیم از هنر آرمانگرا و هنر اجتماعی حرف بزنیم، حتی مکانیزهای توزیعش هم باید از خلال اجتماعی بگذرد، یعنی با یک ارتباط تودهای شکل بگیرد نه اینکه ما منتظر باشیم تا کسانی که چهبسا منافعشان با ایجاد چنین جریانهایی به خطر میافتد، بیایند و چنین چیزی را حمایت بکنند. اگر بخواهیم صرفاً با مدیران صحبت کنیم و امیدوار باشیم که آنها بیایند و این میزگرد را بخوانند و از آن تأثیر بگیرند، واقعیتش این است که ما با چنین زاویه دیدی وارد ماجرا نشدهایم. مخاطب مجلّه ما قشر میانه، خواص و تیپ دانشجویی است که کار فرهنگی میکنند. آدمهایی که علایقی دارند و میخواهیم نسل قبل آنها را توجیه کند که صورتمسئله این است، مشکل این است، راهحلها این است. عینیتر بخواهیم صحبت کنیم مثلاً شما فرمودید: هنر جای خودش را باز میکند ولی مشکلاتی وجود دارد که حتی آثار موفق هم به مخاطب خودش نمیرسد؛ مخاطبان بالقوهای که این سیستم فشل فرهنگی جلوی آنها را گرفته است.
حسین نیرومند:
من خیلی به این حرف معتقد نیستم. کسانی که افکار را میسازند، به شما اجازه نمیدهند چنین کاری بکنید. چون واقعیت این است که وسایل دست آدمهایی است که آن آدمها به دلایل مختلف به اندازه یک وجب هم عمق ندارند. چون واقعاً هنر برای بعضی دغدغه نیست، اما در حوزه مسئولیت هنری یا مدیریت فرهنگی نشستهاند و بعضی هم عملاً تمایلی به این جریانها و کارها ندارند. مثلاً بعید میدانم کسی که در فرهنگسرای بهمن پاتیناژ درست میکند. اهمیت این را نداند که میدان شهدای ما نباید به این وضعیت زشت و توهینآمیز باشد. اتفاقاً او این قضیه را میفهمد. مجموعه آدمهایی که کار دستشان است برای پاتیناژ ارزش و اهمیت بیشتری قائل هستند تا میدان شهدای ما که با دو سه هزار شهید یک تابلوی سه متری در دو متر دارد. من قبول ندارم که نمیفهمد. کاملاً میفهمد. چرا؟ چون بعدها باید از درون آن ماجرا بانک خصوصی بیرون بیاید، باید سرمایهگذاری خارجی به وجود بیاید. پس مشکل از آدمهایی است که مدیریت کار فرهنگی را در دست گرفتهاند. واقعاً من بهعنوان کسی که سالها در مطبوعات و تلویزیون مشغول است خیلی بدبین شدهام چون میبینیم کسانی که نبض وسایل ساخت و افکار دست آنهاست، اساساً تمایلی به این کارها ندارند. مثلاً خود من وقتی آقای خامنهای درباره رفتار علوی صحبت کردند، گفتم که ما بیاییم فقط ساده زیستی امام را در تلویزیون طرح کنیم. نامههای آن وجود دارد که من چند بار پیشنهاد دادم ولی ساخته نشد. چرا؟ چون اگر تلویزیون ساده زیستی امام را نشان بدهد مسئله ایجاد میکند. اگر این را در رسانه تلویزیون پخشکنم و این حرف دائمی باشد، دیگر ما نمیتوانیم بپذیریم که در لواسان دهها ویلا متعلّق به مسئولان و مدیران باشد. به این دلیل خیلی از کسانی که ابزار دستشان است تمایلی به این مباحث ندارند. چون این مسائل با منافع آقایان در تضاد است و این نوع نگاهها با توجه به اینکه ابزارهای افکارسازی دست بسیاری از این طیف آدمهاست، امکانپذیر و محقق شدنی نیست. یا مثلاً ما رفته بودیم یک جلسهای با حضور یکی از عالیترین مسئولان تبلیغاتی کشور. دیدم که روی پرده شش متری با رنگ پلاستیک نوشتهاند مقدم مهمانان عزیز را گرامی میداریم. من گفتم آقا بنده جایم اینجا نیست چون این آقا نمیداند این پرده کارکردش متعلق به خیابان است و آن را در اتاقی نصبکرده که کنفرانسهای چند نفره برگزار میشود. خب، آدم خوبی هم هست ولی نمیفهمد که تبلیغات این نیست. از این آدمهایی که نمیفهمند و مسئولیتهای کلیدی را هم بر عهدهدارند، فراوان میبینیم. به هر حال من به دلیل وجود چنین آدمها و ساخت چنین فضاهایی، معتقد و امیدوار به دیدگاههای شما نیستم. من وقتی پیام امام را شنیدم، گفتم این پیام دقیقاً در راستای کار ماست و یک کاریکاتوریست وظیفه دارد معضلات کور سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی نظامی را مطرح کند. گفتم دیگر از این بهتر نمیشود. الآن حقیقتاً اگر کسی بخواهد کار بکند، آیا میتواند به سوژههای جدی این موضوع بپردازد؟ من میدانم که فقط چند صد سوژه حقیقی و جدّی در رأس آدمهایی داریم که مصداق کامل اسلام آمریکایی هستند. اما آیا به من کاریکاتوریست اجازه میدهند به آن بپردازیم؟ معلوم است که نه چون شرایط مهیّا نیست. البته من در مقابل پیام حضرت امام بهعنوان یک کاریکاتوریست شرمندهام که در این شرایط نمیتوانم کاری بکنم یا ضعف دارم یا احساس میکنم که خریداری ندارد. شرایط فعلی نمیطلبد که آن حرفهای حضرت امام مطرح باشد.
علیرضا قزوه:
هر زمان هنرمندان، با جسارت حرفهای تازهای زدهاند، تیراژ وسیع خودش را هم داشته است. مثلاً من مخاطب کتاب خودم را که تا چاپ پنجم رفته و دفتر ادبیات مقاومت نمیتواند آن را تجدید چاپ کند، در این ده هزارتا بیست هزارتا نمیدانم. همان موقع که چاپ شد، در تیراژ یکمیلیونی زیراکس میشد و خواننده آن بسیار زیاد بود.
مشکلی که الآن جامعه ما با آن درگیر است، این است که آدمهایی که الآن در بخش سیاست نشستهاند، سیاستمدار نیستند بلکه تاجرند. یعنی در کل آدمها سر جای خودشان ننشستهاند. از یک دوره هم فرهنگ و مسائل فرهنگی ما دست کسانی افتاده که مسئولیت امنیت کشور را بر عهده داشتند و اصلاً به آنها ربطی نداشت و خراب کردند و لطمه بزرگی زدند که حالا ما باید پاسخگو باشیم یعنی همین قضیه قتلهای زنجیرهای که ماجرای آن را همه میدانند. بعد هم همه اعتراف کردند که کار اشتباهی بوده است. ما هم نفهمیدیم اینها که بودند و چهکار کردند. اگر جایگاهها مشخص میشد و هرکس سر جای خودش قرار میگرفت، بعد توانایی آدمها سنجیده میشد و دخالت غیر کارشناسان در حوزه فرهنگ کم میشد، وضعیت اینطور نمیشد. مشکل از من شاعر و شمای کاریکاتوریست و شمای نویسنده نیست؛ باید این فرهنگها عوض شود.
سوره:
درست است که مناسبات غیرعادلانه وجود دارد و به قول شما این مناسبات غیرعادلانه باید تصحیح شود و به هم بریزد، اما باید دید نقطه شروع کجاست؟ امام هنرمندان را بهعنوان قشر پیشرو مطرح میکند که شما این نقطه کورها را دریابید، بفهمید و تبیین کنید. آیا خود هنرمند نمیتواند نقطه شروع این قضیه باشد؟ مدیریت فرهنگی این اشکال را دارد. مدیریت اقتصادی و مدیریت سیاسی هم همینطور. این شرایط و این سیکل را چه کسی باید بشکند؟ آیا کسی جز هنرمند میتواند در این عرصه وارد شود؟
کمری:
البته هنرمندانی هم بودهاند که به بعضی فضاها نزدیک شدهاند، نمونه خیلی سادهاش کاریکاتورهای آقای مسعود شجاعی طباطبایی است که مسئله توسعه و تضاد را خیلی خوب به تصویر هنرمندانه نقد کردند و خیلی بهموقع. به گمان من این موضوعات فینفسه مسئله است که هنرمند باید برود آن را کشف یا فتح کند. بهشرط اینکه دارای آن قابلیت فکری، وسعت دید، جرئت نفسانی و تمام آن چیزهایی که جزو ویژگیهای معمول یک هنرمند است، باشد. هنرمند تا بر خودش مسلّط نباشد، نمیتواند تأثیرگذار باشد.
سوره:
آقای نیرومند گفتند: کمیّتی باید وجود داشته باشد تا به آن کیفیت برسد. بالاخره در جامعه ما این ابوذری که ذهنش همبسته نشد، اما هنوز هم حرف میزند، یک کیفیت محقق هست یا نه؟ این کیفیت چگونه به کمیت تبدیل میشود؟ اینکه هنرمند باید قوی باشد درست است. قوههای دیگر در او چگونه تکثیر شود؟ اگر ما به انتظار بنشینیم که مثلاً رسانه، محل اتصال عوام و خواص شود یا مثلاً مدیریت فرهنگی که متأثّر از صدها مطامع یا مصالح است این کار را انجام بدهد، بعید است به نتیجهای برسد. آیا هیچ راهکار دیگری وجود ندارند؟ بالاخره با همه شرایطی که وجود داشته و یک عده هنر سفارشی خواستند، یک عده دغدغه هنر اجتماعی نداشتند، یک عده به حرفهایگری افتادند، روزنامهها و رگههایی را که باقی است باید ببینیم. حالا همینها را چگونه باید یاری کرد؟ ما باید به انتظار بنشینیم که دولت این کار را بکند؟
علیرضا قزوه:
من در یک ماجرایی دبیر کنگرهای بودم، برای یک مقامی که در استانی شاید نفر اول باشد نوشتم، یک ربع یا ده دقیقه سخنرانی دارید. جواب آن آدم را هیچوقت فراموش نمیکنم که دقیقاً عبارتش این بود «تو غلط کردی اینقدر وقت برای من گذاشتی. خیلیها میآیند من اصلاً به آنها وقت نمیدهم». البته او هم بههرحال نان پدرش را میخورد و من اصلاً بریدم. همه مسئولان هم بودند. در جریان شعرهای من هم خیلی ماجرا اتفاق افتاد. شاید اگر شهید زراعی یا بهروز اثباتی، سپر بلای جان من نمیشدند، من مشکل داشتم. یعنی میخواهم بگویم مدیران ما این تحمل را ندارند. ما مشکلات جدی داریم. متأسفانه این خودخواهیها در جامعه جدی است. این روحیه خاکسارانهای که مثلاً شهید ابوترابی داشت و خیلیهای دیگر داشتهاند، ندارند. مشکلات ما از اینجاست. هنرمند ما هم گیر است. کسی که اتکایش به یک میز است، نمیتواند هر حرفی را بزند.
سوره:
با حرفهایی که مطرح شد معلوم میشود ما صورتمسئله را میدانیم و به یک آسیبشناسی نسبتاً جامع هم رسیدهایم. اهل افراط و تفریط هم نیستم. بالاخره اینطور نیست که بریده باشیم و هنوز میگوییم میخواهیم با مبانی انقلاب حرف بزنیم. میخواهیم دردهای مردم را بگوییم. ولی این عوامل وجود دارد که جلوی ما را میگیرد یا تأثیر پیام ها را کم میکند یا مانع گسترش آنهاست. بعضی بزرگان معتقد بودند که این را به مطالبه افکار عمومی تبدیل کنیم تا بشود در مدیران تأثیر گذاشت. میخواهم ببینم ما فکر میکنیم تمام ابزارهایی که برای ارتباط با جامعه، برای تأثیرگذاری بر فرهنگ و جریانسازی در این مقطع از تاریخ کشور در اختیارداریم، در دست کسانی است که مخالف این جریان هستند؟ آیا نمیتوانیم ابزار دیگری برای خودمان ایجاد کنیم؟ و اگر هنرمندان ما بعد از گذشت ۲۵ سال از انقلاب این حرف ها را بزنند، از خیلی از آدمهای سطوح بعدی چه انتظاری میتوان داشت؟
نیرومند:
اینطور نیست. فکر میکنم شرایط خیلی تاریکی را ترسیم کردیم که بسیار ناامیدانه به نظر میرسد. ولی به نظر من در عین اینکه شاید عمده ابزارها دست کسانی است که صلاحیت ندارند، اما ما باید خودمان، ابزارها را بسازیم. به اعتقاد من یکی از مشکلاتی که گریبانگیر هنرمندان انقلاب شده این است که خودشان را دستکم گرفتهاند. به نظر من اگر این بچهها باور کنند که خیلی قدرتمندند و حرف برای گفتن دارند و به میدان بیایند، بهخصوص اگر آمدن آنها با یک نوع همگرایی و در جمع بودن باشد، بهراحتی میتوانند جریان سازی کنند، بهراحتی میتوانند آدمها را عوض کنند. بپذیریم که همّت لازم در هنرمندان انقلاب برای شکوفایی خودشان و بعد ورود به این عرصه نیست. من خودم احساس میکنم خیلی گرفتار زندگی روز مرّه شدم. انتقادم در حدّ حرف است. تنها یک کاریکاتور چاپ کنم و بعد در جلسات خصوصی درد دلهایی کنیم و از مشکلات بگوییم. انصافاً ما در جامعهای زندگی میکنیم که رهبرش از فرهنگیترین آدمها است.
من خودم زمانی خدمت ایشان رسیدم و کاملاً حس کردم که ایشان به درد دلهای ما بهصورت جدی گوش میکنند، ولی ما خودمان همت لازم برای پیداکردن راهحل این مشکلات نداریم. بنابراین اگر بتوانیم استدلالهای قوی بیاوریم و ثابت کنیم که حوزههای فرهنگی چه مشکلی دارند و بعد راهحل بدهیم، راه بازخواهد شد و این همان چیزی است که متأسفانه در جامعه ما کسی به آن دقت نمیکند. انصافاً باید قبول کنیم که ما پیشنهاد نداریم، راهحل نداریم. البته من خودم سعی میکنم چنین خصلتی داشته باشم، ولی واقعاً این است که کم پیشنهاد داریم، بیشتر انتقاد کردیم. باید قدر خودمان را بدانیم، بدانیم که بسیار تأثیرگذار هستیم. یعنی زمینه برای تغییر این مسائل وجود دارد. پس من بخشی از کاهلی برای تغییر این مسائل وجود دارد. پس من بخشی از کاهلی و سهلانگاری را در خودمان میبینیم.
علیرضا کمری:
البته نباید تصور شود اوضاع ناامیدکننده و یاسآور است. اصلاً آنها مسائل مستقلی هستند و به گمان من باید با کلمات و عبارات و به زبان خاصی درباره آن بحث کرد که معنای نادرست از آن استنباط نشود.
منتها من این را میگویم که اگر کسی برسد به این مرتبه که بود او و نبود او تعیینکننده باشد، به او رجوع خواهند کرد؛ یعنی تبدیل میشود به مرجع. آقای قیصر امین پور یکبار هم در تلویزیون دیده نشده است، اما کدام هنرمند انقلاب هست که نسبت به صفای باطنی این آدم و تأثیری که در کار ادبیات و شعر بعد از انقلاب گذاشته، تردید داشته باشد؟ آقای قزوه بهتر از من باید بداند، تاثیری که ایشان در جریان پرورش نسل نوجوان برای شعر انقلاب و معاصر داشته است، در این کشور بیمانند است.
اینجاست که شخص از شخص بودن خودش درمیآید. اینطور نیست که نشود، منتها باید در اخلاق و مرام و سواد «امینپوری» شد که آن تأثیرگذاری را داشته باشد.
گاهی یک نشریه یا یک کتاب، معیار و مبنا و پایه میشود برای یک حرکت اندیشهای و قبول کنید که این جز با عرقریزان روح و کندوکاو نفسانی و مطالعه شخصی، شدنی نیست. اگر اینطور شد، حتی اگر پیرامون سیاه باشد که نیست و من اصلاً شرایط پیرامونی را تیره نمیبینم، همهچیز شدنی است؛ اما این باید تبدیل شود به یک جریان پیوسته. اصل اول این است که باید بر یأسها و ناامیدیها غالب شد؛ یعنی هنرمند نباید به خود تردید راه دهد. اصل هنر بر یقین است. اگر یقین نباشد، ابداع و ایجاد که کار هنرمند است، تحقق نخواهد یافت. سرهنگی زمانی که دو سه نفر بیشتر نبودیم میگفت ما فقط کارمان این است که جلوی بچههای رزمنده چای بگذاریم. اصلاً دفتر، کارش را زمانی شروع کرد (بعد از قبول قطعنامه و پایان جنگ) که بسیاری همهچیز را پایانیافته تلقی میکردند. ازجمله ادبیات دفاع مقدس و جنگ را. این اخلاق سرهنگی بود که موجب شد دفتر به وجود بیاید.
نیرومند:
یک سؤال میکنم آقای کمری. یک روز در بانک آقای بهبودی را دیدم که آمده بود پول بگیرد، به من گفت فلانی این پول جایزه جشنواره مطبوعات است. پول را گرفته بود و میخواست صرف نشریه «کمان» کند. آقای بهبودی قطب است، ولی آیا آقای بهبودی در زمانی که همه دم از دفاع مقدس میزدند باید جایزه سوریه یا مکّه خود را بفروشد که هزینه نشریه کمانی بکند که برای دفاع مقدس منتشر میشود؟!
حرف این است که این نظام با علاقه و عشق و دغدغه و فداکاری ما و دوستان ما به وجود آمده و آن را از خود میدانیم، ولی بعد همانجاهایی که میخواهیم از خود این نظام دفاع کنیم، هم با مشکل روبهرو میشویم.
علیرغم این قطب بودنها و تأثیرگذاریها بههرحال عمر ما کفاف نمیکند، شاید فردا رفتیم؛ آیا نباید ابزارهای قدرت نهادینهشدهای به وجود بیاید که بتواند اندیشه شمارا در سطح وسیعتری گسترش دهد؟
علیرضا کمری:
اینکه میفرمایید اگر کار به دست کاردان سپرده شود چه بشود، باید بگوییم که «در اگر نتوان نشست».
نیرومند:
من فرصت را غنیمت بدانم و به مطلب کوتاهی درباره صبر در کار اشارهکنم؛ این در مورد کیهان کاریکاتور هم اتفاق افتاده است. هنرمندان کیهان کاریکاتور که مبدع دو سالانه کاریکاتور بوده، بنیان خانه کاریکاتور را گذاشته و تحولی که در کاریکاتور ایران بعد از انقلاب به وجود آمده به شدّت مدیون این مجله است، هنوز با همان حقوق اندک و با سختترین شرایط کار میکنند. زمانی من پیش معاون هنری وزارت ارشاد رفتم و با دلیل و مدرک آماری که کاریکاتوریست این تعداد بوده و بعد از انتشار کیهان کاریکاتور، تعداد اینقدر بالا رفته است و بچهها در مسابقات بینالمللی این تعداد شرکت میکردند و بعد از کیهان کاریکاتور این تعداد شرکت میکنند، بالاخره مستدل برای ایشان حرف زدم و گفتم بعد از گذشت ۱۲ سال از عمر کیهان کاریکاتور در عرصه مطبوعات هنری، آیا شما یک زنگ زدید احوال ما را بپرسید ببینید چه خبر است؟ ایشان حرفهای مرا پذیرفت که حق با شماست. ولی برای ما کاری کردند؟ از آن ماه، دو ماه و نیم گذشت و ایشان زنگ نزدند حتی احوال ما را بپرسند. انگار ما را قانع کردهاند که باید در سختی کارکرد. درست است، باید در سختی کارکرد، ولی وقتی نظام جمهوری اسلامی که درواقع وظیفهاش حمایت از ماست به وظیفهاش عمل نمیکند، پس بهزور هم که شده باید از اینها بگیریم. حالا باید اهرمهایی را که میشود بازور وارد شد و این حق را گرفت، پیدا کرد. این اهرمها چیست؟ و چگونه؟ یعنی من تا کی میتوانم با این شرایط کارکنم؟ الآن بیست سال است که این رویه ادامه داشته است.
علیرضا قزوه:
اخیراً فهرست حدود ۶۰ نفر از نویسندگان و شاعرانی را که مشکل جدی دارند، تهیه شد. در این فهرست یک نفر از بچهها بود که در کیهان بچهها فعالیت میکرد و ماهی ۲۰ یا ۳۰ هزار تومان حقوق میگرفت و ماهی ۱۷۰ تا ۱۸۰ هزار تومان باید مخارج داروهای دختر ۱۳ سالهاش را میداد که سرطان خونگرفته بود و اواخر پارسال فراری شد. چراکه نمیتوانست قسط یک وام یکمیلیون تومانی را بدهد. از این نمونهها زیاد است.
بعد آقایانی هستند که با پول بیتالمال فقط میروند و میخورند و مزه غذاها و سبک شهرهای اروپایی را میپسندند و برمیگردند و هیچ غلطی نمیکنند. اینها همیشه آقابالاسرند.
همین اواخر بعضی رایزنهای فرهنگی را دیدیم که میگفتند میخواهیم از سهراب سپهری دعوت کینم بیاید! یکی از آنها اینقدر پَرت بود که میخواست بیدل دهلوی را برای شعرخوانی دعوت کند! باز یکی بود همه دورۀ ما، زمانی که ما در وزارت خارجه کلاسهای دیپلماتیک میرفتیم او نماینده مجلس بود، بعد بهعنوان رایزن یکی از کشورهای عربی منصوب شد. وقتی میگفتم حوزه هنری، اصلاً حوزه هنری را نمیشناخت و اولین بار بود که اسم حوزه هنری را میشنید.
اما مثلاً در کشورهای سطح پایینتر ما مثل سوریه دیدیم که به هنرمندان فلسطینی خانه داده بودند. دو تا از نقاشانشان را دیدم که به هنرمندان فلسطینی خانه داده بودند. دو تا از نقاشان را دیدم که فقط ۱۳۰ متر خانهشان بود و کارگاه نقاشی داشتند.
علیرضا کمری:
البته یک مسئله این است که اگر بجه ها به دست دراز کردن عادت کنند یا تمنّا و نیاز آن ها را به گردن خم کردن بیندازد، واویلاست. این وضع، آنها را از زندگی و فکر آزاد و آزادگی میاندازد.
حسین نیرومند:
اما ما داریم خیلی سکوت میکنیم. من میگویم فرض کنید آقای تناولی آدم هنرمندی است و کاری هم نداریم که عضو هیئت امنای دفتر فرح بود. ولی شما اگر هزینه یکی از این مجسمههای دو در سه متر او را که از آمریکا به ایران آوردید صرف ده هزار علاقهمند به کاریکاتور کشور میکردید، میدانید چه میشد؟ من که میدانم در سراسر ایران چقدر جوان مستعد هست، ولی این کار را نمیکنند. پولها به آن سمت داستان میرود. ما اینجا ساکت میمانیم. به نظر من اینجا نسبت به تکلیفمان کوتاهی میکنیم و به این نتیجه رسیدهایم که باید بازور گرفت؛ یعنی باید روی دلهای اینها کارکرد و تأثیر گذاشت. من یک مثال میزنم: ۸۲ موشک در تهران به زمینخورده است، ولی یک نماد وجود ندارد که نشان بدهد این موشکها به تهران خورده است. حالا اگر به نسل جدید بگوییم تهران موشکباران شده، باور نمیکنند چون هیچ نمادی وجود ندارد. پس خیلی سهلانگاری میکنند. شما ببینید مثلاً در دانشگاه تهران با یک نقاشی برجسته روی دیوار چه کردند؟ پاکش کردند! نقاشیای که آقای خاتمی افتتاحش کرده است! این آقایی که مدیریت فرهنگی دانشگاه تهران را عهدهدار است، واقعاً درک و فهم این را ندارد که یک نقاشی چقدر ارزش دارد. بعد وقتی خبرنگار از او میپرسد چرا این کار را کردهاید، میگوید: این اثر باستانی باارزش نیست. فکر میکند اثر هنری باید قدمت هزارساله داشته باشد. این فاجعه است که این فرد مسئول فرهنگی بزرگترین دانشگاه کشور باشد.
سوره:
این را باید پذیرفت که قلههای ثروت و درههای فقر باهم ایجاد میشود و اینکه خیلی از منزلتهایی را که آقایان گرفتند، دلیلش عزلت بعضیهاست. او که گوشهنشین است نباید فکر کند که یک فضیلت فردی به دست میآورد، بلکه با این عزلت گزیدنش دارد به او کمک میکند.
علیرضا کمری:
انرژیها، استعدادها و قابلیتها کم نیست، انصافاً کم نیست.
سوره:
این حرفها در همین اندازه آگاهیدهنده است و ایجاد بصیرت خواهد کرد. شاید بعضی از این بحثها سطحی به نظر بیاید ولی اتفاقاً آنچه مخاطب نیاز دارد بداند همین است، باید سراغ کسی که در این کشور فعالیت فرهنگی در سطوح میانی انجام میدهد و به مطامع و مصالح مدیران فرهنگی کلان هم دچار نشده برویم و این حرفها را برای او بگوییم. همینها موجب میشود تا راههای برونرفت به وجود بیاید؛ این بحثها نه گدایی است نه بریدن. درحالیکه نباید از کارهای عمیق، علمی و کیفی دست کشید باید این نوع مباحث را نیز مطرح کرد. این حرفها را باید گفت و از جلسات خودمانی و ضبط خاموش کردن و حرف نزدن باید گذشت.
دیدگاهتان را بنویسید