بهگزارش «ایام»، متن پیشرو معرفی کتاب «موانع رشد علمی ایران و راحلهای آن» اثر دکتر فرامرز رفیع پور است که در شمارۀ اول نشریه فرهنگی، تحلیلی راه به چاپ رسیده است.
معرفی اجمالی
فرامرز رفیع پور، استاد دانشگاه شهید بهشتی، متولد ۱۳۲۰ در تهران است که در سال ۱۳۴۷ فوقلیسانس پیوسته مهندسی کشاورزی (علوم اجتماعی-اقتصادی روستایی) از دانشگاه هوهن هایم آلمان، در سال ۱۳۵۲ دکترای علوم اجتماعی و در ۱۳۵۳ بعد از دکترا در روش تدریس و در ۱۳۶۵ درجه (رساله پرفسوری) را از آلمان گرفته است.
وی در سال ۱۳۶۷۸ استاد مدعو دانشگاه ویسکانسین – مدیسون آمریکا بود و در سال ۱۳۵۷ بهعنوان استاد نمونه انتخاب گردید. ایشان عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران و استاد دانشگاه هوهن هایم آلمان و مؤلف و مقالاتی به زبانهای فارسی و آلمانی است. برخی کتابهای فارسی ایشان عبارتاند از:
کندوکاو و پنداشتهها، جامعه روستایی و نیازهای آن (کتاب سال ۱۳۶۵)، سنجش گرایش روستاییان …، جامعه احسان موسیقی، آناتومی جامعه و آنومی و معروفترین کتابهای ایشان در ایران «توسعه و تضاد» میباشد.
مقدمه
قدرتهای تفکر تکتک افراد متفکر باید از یکسو مجتمع شوند و از سوی دیگر بهطور پایدار سازماندهی گردند تا مجموعه همواره رشد کند. این مجموعه باید مسائل جامعه را دریابند و راهحلهای مناسب ارائه دهند. این علم، سازمانیافته است و پیشرفت ایران در هر زمینۀ قابلتصور، به میزان پیشرفت این علم وابسته است. برای دستیابی به این علم سازمانیافته، موانع زیادی وجود دارد و به نظر میرسد آگاهانه به وجود آمدهاند. رفیعپور در این کتاب که «موانع رشد علمی ایران و راحلهای آن» نام دارد، تلاش میکند این موانع را بهصورت یک مدل سیستماتیک تشریح نماید و راهحلهایی ارائه دهد.
سیستم منسجم تفکرساز و سمینارهای کاریکاتوری
ازنظر رفیعپور سیستم تفکرساز ما باید آدمهایی تربیت کند که سه ویژگی عمده داشته باشند:
۱- متفکر بودن
۲- وطندوست بودن
۳- متقی بودن
رفیعپور با نقد انواع سمینارهایی که در ایران برگزار میشود، مینویسد اگر هدف سمینارها و کنفرانسهای علمی آن است که:
۱) عدهای دانشمند ۲) که به حیطه مسائل اشراف دارند دورهم جمع شوند ۳) تا ابعاد مسئله را ترسیم کنند ۴) و برای هر بعد افراد صاحبنظر را دعوت کنند تا نگرشی جامعتر از مسئله و راهحلها برسند. سمینارهای ایرانی کاریکاتوری تقلیدی از چیزی هستند که در غرب اجرا میشود.
نگاه سیستمی به موانع رشد علمی در ایران:
در یک سیستم علمی سه عنصر، استاد، دانشجو و محتوای آموزشی در یک مثلث با یکدیگر ارتباط متقابل دارند؛ اما دو عامل مهم دیگر یکی:”عوامل سازمانی” و دیگری “عوامل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی” که آن را «محیط فرهنگی» مینامند نیز بسیار مهم هستند. هدف کتاب، نشان دادن شرایط یک علم سازمانیافته برای ایران است. رفیع پور به علت اهمیت بیشتر عوامل فرهنگی، ابتدا به بحث نظام فرهنگی و نقد آن میپردازد.(ص ۲۶)
مهمترین عناصر فرهنگی حائز اهمیت عبارتاند از:
الف) رفتار استبدادی
ب) رفتار هنجاری
ت) رفتار احساسی
ث) تضاد جویی
پ) خودنمائی
ح) فردگرایی.
ازنظر نویسنده دو عنصر خودنمایی و فردگرایی از زمان روی آوردن به سیاست در زمان شاه و در دوران بهاصطلاح سازندگی بعد از جنگ در فرهنگ ما به وجود آمده و دامنه آن وسیع است و از مطرح کردن خود در گفتار، نوع لباس و منزل و شغل شروع میشود و به بیشتر خواهی، جاهطلبی و مقامپرستی و برتریجویی میرسد.(ص ۲۸). چهارعنصر دیگر قدمت بیشتری دارند و گاه حتی در جهت مثبت نیز تأثیر میگذارند. به این عناصر هفتم مذهب هم اضافه میشود.
جمهوری پسرخاله
مهمترین، اما نه متقدمترین عامل فرهنگی که مانع جامعه ایران در بخش علم میشود، استبداد است. تردید نیست که برای یک نظام اجتماعی در همه بخشها یک سلسلهمراتب از تصمیمگیری لازم است…، اما وقتی مسئولیتهای مدیریتی در سطوح مختلف، بالأخص بالا تا متوسط جامعه نه بر اساس توانایی بلکه به این دلیل به افراد سپرده شوند که پسر فلان شخص یا متعلق به فلان گروه است؛ در این صورت توزیع مسئولیتها با تواناییها نامتناسب خواهد بود و در بدترین حالت، رابطه معکوس با تواناییها خواهد داشت. وضعیتی که استرک (۸-۱sterk:1995) آن را جمهوری پسرخاله مینامد. نویسنده با درشت کردن نظر خود درباره شکلگیری «جمهوری پسرخاله» مینویسد: «این خطر بسیار بزرگی است برای یک جامعه که آن را به نابودی کامل تهدید میکند» (ص ۳۰) زیرا باعث شیوع «فساد سازمانی» میشود. نوع دیگری از نظام استبدادی که عمیقتر و گستردهتر از انواع قبلی است وقتی شکل میگیرد که با مذهب پیوند بخورد و مشروعیت مذهبی بیابد (ویتفوگل ۱۹۷۷). رفیعپور با ذکر ویژگیهای این نظام مینویسد «لذا وقتی استبداد حاکم شد، افراد تصمیمگیرنده نظر و شناخت خود را که همواره مورد تائید ظاهری زیردستان است، صحیح میپندارند. در اینجا هرم قدرت با هرم تفکر در تضاد قرار میگیرد؛ اما افرادی که در رأس هرم قدرت هستند بهغلط میپندارند که در رأس هرم تفکر نیز قرار دارند… بنابراین در بسیاری از جلساتی که در سطوح مختلف کشور درباره علم تصمیم گرفته میشود، شما با روسایی سروکار دارید که با روش پسرخالگی مسئول شدهاند و اگر حرفی بزنید که علمی و منطقی، اما با نظر رئیس جلسه مغایر باشد، جناب رئیس آنچنانی، سخت ناراحت خواهد شد.(ص ۳۱) نویسنده در ادامه مینویسد:«البته منصفانه در شرایط کنونی آزادی بیان بسیار بیشتر شده است. گاه برخی از انتقادها حتی از حدود ادب و شئون انسانی بسیار فراتر میروند که این خود از نظام فرهنگی استبدادی و… سرچشمه میگیرد و شایستگی آزادی را زیر سؤال میبرد…»(ص ۳۲)
علم تزئینی
اما یک مسئله باقی میماند…مسئولان ما تا چه اندازه به اهمیت و فایدۀ علم پی بردهاند، آنهم نه از دید دکوراتیو و تزئینی، بلکه ازنظر فایده و کاربرد علمی برای اداره جامعه… به همان نسبت که مسئولان یک کشور برای علم ارزش قائل نباشند، علم آن کشور تنزیل مییابد.
بسیار خطرناکتر در یک سیستم اقتصادی وقتی است که هرم علم بر اساس هرم قدرت و نفوذ روش «جمهوری پسرخاله» شکل بگیرد و بر اساس ضوابط همان جمهوری، افراد ناباب و نالایق در رأس هرم علم منصوب شوند و یا با تعیین ضوابط «مندرآوردی» در دانشگاههای از علم آزاد، به درجاتی دست یابند و در هر علم صعود نمایند و سپس علم را وسیله و اهرمی برای دستیابی به قدرت سیاسی قرار دهند. در آن صورت باید گفت که وای به روزگار آن جامعه.(ص ۳۳) عنصر فرهنگی استبداد در علم فقط به سیاستگذاران و تصمیمگیرندگان بیرون از حیطۀ علم مربوط نیست. در درون سیستم علمی نیز ما با این عنصر در حد بالایی مواجهیم.(ص ۳۳) او مجدداً تذکر میدهد که مسئولان جامعه باید از علم انتظار کارکرد واقعی داشته باشند و نه کارکرد دکوراتیو و تولید مدرک و سرگرم کردن جوانان.
نظام سیاسی و جایگاه علم
چه کسی باید گام اول را بردارد؟ مسئولان جامعه یا دانشمندان؟ ازآنجا که علم وسیلهای است که مسئولان جامعه به آن احتیاج دارند، بنابراین این سیاستمداران جامعه هستند که باید قدر علم را بدانند و سیستمسازی کنند. حال وقتی مسئولان درجهیک و تصمیمگیرندگان اصلی این کشور افرادی باهوش، متفکر و اهل علم هستند و درعینحال در زهد به سر میبرند، پس چرا ما آنطور که انتظار داریم به اهداف نمیرسیم؟(ص ۵۳)
علم امروز در دنیا، دیگر اتفاقی نیست. علم امروز سازمانیافته است و مانند یک کارخانه، بهطور حسابشده علم تولید میشود. پس نظام سیاسی ما باید به دنبال تولید سازمانیافته باشد. برخی از مسئولان فکر میکنند که با تولید هزار لیسانسه اقتصاد، آنهم در دانشگاه آزاد میتوان در آینده با این افراد مسئله پیچیده اقتصاد کشور را حل کرد، مسائل فکری مثل یک سنگ بزرگ نیست که با هزار نفر بتوان اطراف آن را گرفت و بلند کرد. در این میدان کارزار به یک مرد آزموده نیاز است. مسئله جنگ با ژاپن و آلمان را آمریکا توسط یک دانشمند (انیشتین) و مدیریت و سازماندهی دانشمند دیگر (اپنهایمر) حل کرد؛ بنابراین باید ابتدا دانشمندان موجود را که نزدیک به مرحله بلوغ و تولید علمی هستند یا به آن مرحله رسیدهاند کمک کرد که بارور شوند و بتوانند به میزان بیشتر و عمیقتری فکر کنند تا بر مسائل چیره شوند؛ اما متأسفانه بهقول دکتر داوری «کشورهای توسعهنیافته از علم بسیار حرف میزنند، اما حقیقت علم بیشتر یک نیاز حیثیتی جامعههای درراه توسعه است، نه نیاز حقیقی که با درک شأن علم در جامعه متجدد قرین است». (ص ۵۸) دگرگونی نظام اجتماعی و تأثیر آن در علم بعد از پایان جنگ اقداماتی که در جهت بهاصطلاح سازندگی انجام گرفت- گرچه هدف مسئولان آن خیرخواهانه و شجاعانه بود، اما به علت در نظر نگرفتن پیامدهای آن آسیبهای بزرگ بهنظام اجتماعی ما رسانید. مهمترین آن سیاست توسعه بیرونی بوده است که شالوده نظام اجتماعی- فرهنگی ساختهشده بعد از انقلاب و در طول جنگ مانند ملاحظات اجتماعی، انسجام اجتماعی، ساده زیستی، قناعت، رضایت و… را دگرگون و تأثیرات بسیار مخرب و پایداری نیز درزمینۀ علم و آموزش کشور داشته است… در این فرایند مدرک علمی، یک وسیله مهم برای کسب پرستیژ و ارزشهای اجتماعی و دستیابی به مقامات بالاتر… میباشد و اینیک مانع مهم برای رشد واقعی علم کشور است.
عده زیادی از افراد، بالأخص آنان که دارای مدرک فوقلیسانس هستند، در هر جا و پستی که باشند، ازیکطرف از موقعیت شغلی موجود خود نه در جهت بهره رساندن به کشور بلکه در جهت منافع و پیشرفت شخصی بهره میجویند و از طرف دیگر به شغل خود بهعنوان یک کار موقت نگاه میکنند که وسیلهای برای ارتقاء به پایگاه بالاتر است. لذا کمتر کسی شغل خود را آنطور که باید جدی و دائمی تلقی میکند. این فرایند عدم ثبات با عدم ثبات اقتصادی تشدید هم میشود.
قانون نظام هماهنگ پرداختها در ایران که طى آن حقوق و درآمد کارمندان دولت به درجه تحصیلی آن وابسته شده است این موضوع را تشدید کرده است. حالآنکه مثلاً در آلمان نهفقط در بسیاری از موارد در سازمانهای دولتی مدرک تحصیلی روسا و مافوقین کمتر از زیر داستان است، بلکه آنها مطمئن از تواناییهای علمی، بینالملی، اجرایی، هوش و… خود به زیر دستان دستور میدهند. (ص ۶۸) بنابراین فرایند توسعه، نابرابری، نمایش ثروت و قانون نظام پرداختها موجب شد که « ولع ارتقاء» که از زمان شاه و شرایط نابرابرش به وجود آمده و در پیدایش انقلاب مؤثر بود، تشدید گردد. این ولع مانند یک سیل، نیاز به مسیر و یکراه برای ارضا داشت. این راه چگونه ایجادشده؟ سیل ولع ارتقاء با ابزاری چون نظام هماهنگ پرداختها بهسوی دانشگاهها هدایتشده… و کار به آنجا کشید که در شهرهای کوچک نیز یک نوع رقابت برای داشتن یک واحد دانشگاهی درگرفت و… دانشگاه آزاد که هدفش ابتدا آموختن بود به یک مدرکگاه بزرگ تبدیل شد و در دورترین نقاط کشور شعبه ایجاد کرد و در اکثر رشتهها دانشجو پذیرفت.
تَب دکترا
بنابراین شورای گسترش وزارت علوم به علت همان فشار از سوی مسئولان و مردم، به بیشتر نیاز دانشگاهها اجازۀ تأسیس رشتههای جدید را داد و اکنون به غیر از وزارت علوم و بهداشت، ۱۶ وزارتخانه و ۱۳ موسسه دیگر آموزش عالی تا سطح دکترا دارند. از سازمان عمران کیش گرفته تا سازمان اوقاف، ریاستجمهور، بنیاد شهید، وزارت نیرو و… به این مؤسسات باید دانشگاه پیام نور را اضافه کنیم. از این اقدامات مخربتر، دورههای دکتراست که یکی پس از دیگری و با رقابت بسیار زیاد بین دانشگاهها، گروهها و دانشجویان ایجاد میگردد، بدون آنکه دانشگاهها توان علمی چنین دورههایی را داشته باشند. دانشگاه آزاد نیز در نقاط دورافتاده دورۀ تحصیلات تکمیلی برگزار میکند و دانشگاه پیام نور نیز که گویی با دانشگاه آزاد در مسابقه است، اخیراً حتی از طریق مکاتبهای حتی مدرک فوقلیسانس میدهد. درنتیجه ایران در آینده بیشترین تعداد افراد با مدرک دکتری جهان را خواهد داشت. آموزش عالی همچون صابونی شده که در یک سطل آب انداخته باشیم و با «هم زدن» تولید کف کنیم و به آن افتخار نماییم، درنتیجه دانشجویان شاغل در چندین مسئولیت اداری و تدریس که عموماً صاحب خانواده و گرفتاریهای آن نیز هستند با پرداخت روشهای آبکی صاحب مدرک میشوند و به مردم بیچاره این کشور فخر میفروشند و فرآیند فرهنگی خودنمایی را تشدید میکنند. لذا این یک بازی خود گول زننده است ونه گول زنندۀ غرب، زیرا آنها این نکات را بهخوبی میدانند. (۷۳)
مشکل ما در علم و دانشگاه در آن است که هرکسی وارد دانشگاه میشود، چه دانشجو، چه استاد، بهندرت برای علم و بیشتر برای فخر است. دانشجو میخواهد مدرک بگیرد و فخر بفروشد و توانایی حل مسئله، فرعی است. استاد توسعهای هم در بهترین حالت، میخواهد مقاله و کتاب بنویسد، نه برای اینکه مسئلهای را حل کند و به کشورش کمک نماید، بلکه هدف آن است که بتواند در مسابقات داخلی و خارجی ارتقاء، به درجۀ بالاتری برسد، تنها راهحل ما دست برداشتن از مدل سیاسی توسعه ظاهری و در پیش گرفتن مدل رشد درونی است و ریلهای تشویق و تنبیه را بر اساس آن بنا کردن.

دانشگاههای ما کپی ناقص مدل آمریکایی
مدل سازماندهی علم ما نیاز به تغییر اساسی دارد. مدل کنونی علم در دانشگاهها، از آمریکا کپی شده است، آنهم بهصورت ناقص. این مدل بهاندازۀ کافی در ایران آزمایش شده و نشان داده است که به علت نظام فرهنگی، سیاسی، اجتماعی در ایران برای این کشور، از همه جهات، اقلاً متناسب نیست و کارایی ندارد، ما باید از مدل سنتی حوزه که در اروپا نیز مرسوم است و از مدل اروپایی نیز ایده بگیریم. اگر درگذشتۀ دور و همچنین نزدیک، یعنی بعد از مشروطیت، ما دانشمندانی داشتیم، یک علت آن در همین مدل نظام علمی نهفته است که نه گروههایی اینچنین وجود داشت و نه اساتید بر اساس ضوابط کمی برگزیده میشدند و نه دانشجویان با روش کمی واحدی آموزش می دیدند… (۱۱۳)
اساتید
اساتید دانشگاهها نیز محصول این جامعه هستند. ازیکطرف برخی خداجوی و دارای تزکیه، معرفت عمیق، تواضع و حس وطندوستی هستند. در آنطرف طیف نیز افرادی یافت میشوند که بعضاً ژست استادی میگیرند و با کیف سامسونت و لباسها و رفتارهای مصنوعی خود، ادای استادی را درمیآورند و الگوی مناسبی برای دانشجویان و علم آینده کشور نیستند. متأسفانه «رشد سریع و هجوم نااستادان» به دانشگاهها باعث شده هر شخص مدرک جوی ناتوان و نهفقط جوان بهعنوان عضو هیئتعلمی استخدام شوند و ابروی هرچه استاد و دانشگاهی است را ببرند. بدیهی است برای اینگونه نااستادان و آنگونه مدرک جویان، علم، ضوابط و تقوای علمی معنی ندارد و از آن مهمتر حتی رعایت کمترین ضوابط اخلاقی؛ بنابراین نباید هرکسی را که از همهجا وامانده است، به حیطۀ علم راه داد. در غیر این صورت باوجود این سیکل فزاینده و انبساطی مخرب درزمینۀ علم کشور که نتیجه آن این است که دانشگاهها فقط نقش دادن مدرک را خواهند داشت، نام دانشگاه دیگر مناسب نخواهد بود و نام «مدرکگاه» متناسب به نظر میرسد!! که «هرکه را مقصود از طلب علم، جاه و مال باشد و علم به دست خواهد آوردن، اولیتر آنکه به کسب مشغول شود… که اینچنین کس، شیطانی گردد از شیاطین انس و خلق بسیار به وی تباه شود». ( به نقل از اشعار مولوی و گفتار غزالی ص ۱۳۲) ترجمه، تمرین تقلید متأسفانه آییننامههای ارتقاء بهجای کنترل روند خطرناک نا استاد سازی، بیشتر در جهت عکس یعنی رشد سریع «نااستادسازی» تنظیمشدهاند. بر اساس ضوابط کمی بهترین کتاب در بالاترین حد خود ۲۰ امتیاز میگیرد و اگر کسی مقاله، نداشته باشد، استاد نخواهد شد. در مقابل هر مقاله میتواند تا ۷ امتیاز بگیرد… و در این شرایط افراد مانند موشهای آزمایشگاهی خوب میدانند، کدام مسیر را باید بروند تا تشویق شوند؛ بنابراین سیاست مبتنی بر توسعه، استاد توسعهای تولید میکند که فقط به فکر دستیابی به معیارهای ظاهری هستند. درحالیکه برای ارتقا به مرحلۀ استادی نباید اهمیت مقاله بیشتر از کتاب تعیینکننده باشد. با ارائه یک مقاله انسان نمیتواند توانایی حل مسائل جامع را کسب نماید. حل مسائل جامع نیاز به تمرین، تفکر طولانی و عمیق دارد. لذا ارزیابیها باید در یک ساخت منظم فکری منسجم صورت بگیرد. نکته بعدی ترجمه است. گرچه یک ترجمه خوب کار و زمان زیادی میبرد و لازم است که برخی از آثار مهم (بالأخص کلاسیک) ترجمه شوند، اما در یک ترجمه و مترجم هرگز یک ایده نو ابداع نمیکند. او تمرین تولید میکند. ترجمه یک کار مونتاژی است. مترجم تمرین تقلید میکند. او هرگز از این طریق مولد نمیشود، بلکه مقلد میشود. ما با امتیاز دادن به ترجمه آن را تشویق میکنیم که جوانان ما مقلد شوند و مقلدان را تکثیر میکنیم …(ص ۱۳۹)
دانشجوی طالب علم
به نظر میرسد هفت عامل مهم برای افراد جوانی که میخواهند وارد وادی علم شوند لازم است: سن، علاقه، هوش و استعداد کافی، تزکیه و ظرفیت، صبر و استادپذیری، استقامت و پرهیز از غرور. یادگیری ازآنجا که هم جنبۀ شناختی و نظری دارد و هم جنبه عملی و عموماً فرآیند یادگیری در حضور افراد دیگر در گروههای کوچک و بزرگ روی میدهد، تناسب سنی برای انواع آموزشها لازم است؛ زیرا افراد در سنین بالا نیاز به احترام بیشتری احساس میکنند و نگران از دست رفتن آبرو و حرمت خود هستند. ازاینرو در سنین بالاتر میزان کمتری از ریسکپذیری وجود دارد و نتیجه امکان یادگیری کمتر است. یک دانشجو باید واقعاً
جوینده و طالب واقعی علم باشد و بعد از علاقه هوش و استعداد کافی، لازم است. از این نظر ما در دانشگاهها -خصوصاً رشتههای علوم انسانی – سخت در یک بحران به سر میبریم و کمتر کسی را میتوان یافت که علاقههای در جستجوی دانش در خود داشته باشد (ص ۲۲۰) اساتید حکیم ما تأکید زیاد برگزینش دقیقتر داشته و معتقد بودهاند که علم را نباید در اختیار نااهلان و افراد کمظرفیت قرارداد چون این کار تیغ به دست زنگی مست سپردن است و هم برای خود شخص وهم برای مردم جامعه ضرر دارد.
در آموختن علم یک نوع اعتماد به سیستم آموزشی و استاد شرط اساسی است. یکی مشکلات ما آن است که دانشجویانی که در ابتدا هیچ نمیدانستند و در طول چند سال در مکتب یک استاد آموزش داده میشوند، بعد از مدت کوتاهی مغرور شده و خود را بینیاز میبینند. درحالیکه یک دانشجو اگر بخواهد در علم موفق شود باید روحیه شاگردی در و پرورش یابد و بهطور درونی و واقعی معلم را بالاتر از خود بداند.
متأسفانه حتی وقتی برخی از فارغالتحصیلان ایرانی میخواهند برای ادامه تحصیل به خارج بروند، بیشتر این فکر را در سر دارند که کجا میتوانند برای اهداف پیشرفت فردیشان موفقتر باشند و این سؤال که کجا من میتوانم عاشقانه و مخلصانه شاگردی کنم در ذهنشان نیست. نکتۀ مهم دیگر در محیطهای علمی ایران، غرور است که هم در بین اساتید و هم در بین دانشجویان به چشم میخورد و این از نظام فئودال آمیخته با
سیاست توسعه و ولع ارتقا سرچشمه میگیرد. (ص ۲۲۹) ابلیس گفت: سه حالت است که در هر که یافت شود، حاجت خود از او یافتهام؛ هرکه علم خود بسیار شمارد و دین خود فراموش کند و به رأی خود مغرور و معجب گردد. (راغب اصفهانی)
چه باید کرد؟
رفیعپور در جایجای کتاب با تحلیل مسائل ریز و درشت مرتبط با موضوع تلاش میکند راهکارهایی ارائه دهد:
پیشنهاد ادغام دانشگاه آزاد در وزارت علوم و تطبیق این دانشگاه با معیارهای آن وزارت و همچنین کنترل آن از جانب وزارت علوم بهجا به نظر میرسد…
بسیار ضروری است که مسائل مربوط به آموزش، چه در سطح مدارس و چه در سطح دانشگاه، در یک وزارتخانه متمرکز شوند تا امکان برنامهریزی و اقدامات هماهنگ به وجود آید…
بهمنظور پیشرفت صنعتی کشور و نیز حل مسئله اشتغال و جلوگیری از هجوم افراد به دانشگاهها لازم است، آموزش فنی و حرفهای موردتوجه بسیار بیشتر قرار گیرد…
در سالهای آخر دبیرستان باید سختگیری زیادی شود و کسانی که ضعیف هستند بهسوی مشاغل دیگر، بالأخص مشاغل عملی هدایت شوند. این استدلال که بهتر است جوانان ما به دانشگاه بروند تا اینکه بیکار و ولگرد در خیابان باشند، بسیار گمراهکننده و اشتباه است، زیرا با ورود به دانشگاه مسئله بیکاری حل نمیشود، فقط به تعویق میافتد و حتی مسائل دیگری از قبیل بالا رفتن سطح توقعات، لاینحل ماندن مسائل علمی کشور، وابستگی بیشتر به کارگران افغانی که تابع نظام ارزشی ژستی تحصیلات و فرار از کارهای عملی نیستند و انبساط سیستم دولتی و گسترش بیشتر فساد را دامن میزند…(ص ۱۹۹)
روش گزینش دانشجو در کشور باید تغییر کند… (بحث مفصل آن در کتاب) قبل از ورود به هر رشته باید یک سال دوره کارآموزشی عملی در محیطهای متناسب با رشته گذاشته شود و مثلاً کسی که میخواهد رشته جامعهشناسی یا اقتصاد بخواند، باید در یک شرکت رسمی در جهان، چه ژنرال موتور و چه شرکت رنو و یا مرسدس بنز مدتی کارآموزی بیاورد. (ص ۲۰۵)
در بیشتر کشورهای اروپایی مرکزی است که هرکس بخواهد رشتۀ کشاورزی بخواند باید حداقل یک سالِ تمام و (یک دورۀ کامل زراعی) را در یک مزرعه کشاورزی، زیر نظر استادکار شناختهشده از جانب دولت محلی، کار عملی کند و در پایان باید یک گزارش مبسوط از تجربیات خود ارائه دهد…(ص ۲۰۵)
ما معمولاً در دانشگاهها برنامۀ وزینی برای دانشجویان و در مقایسه با یک دانشآموز دبیرستان، بیش از نیمی از وقت دانشجو آزاد است. دانشجویان جوان پرآواز را نباید به حال خود گذاشت تا غرق در امواج خطرناک شوند. برنامههای آموزشی میبایست متناسب با نیاز کشور تغییر کند و به مسائل اصلی کشور بپردازد…
هشدار
«ممکن است گفته شود که آقا این آدمهایی را که شما میگویید اصلاً پیدا نمیشود و اگر در سطح یک دانشکده نگاه کنیم به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسند. بسیار خوب ما هم در پاسخ میگوییم که اولاً چرا وقتی شما آدم ندارید، بهطور بیرویه دانشگاهها را گسترش میدهید و جوانان را در دانشگاه خراب میکنید و تهی بار میآورید و اینان بعداً بهعنوان انسانهای تهی، سرنوشت این کشور را به دست میگیرند و همهچیز را بر «تهی» بنا میکنند. آیا علت جز این است که ما با یک سیاست انبساط بادکنکی و خودنمایی به غرب که خودش ما را در این مسیر انداخته است سروکار داریم؟… ثانیاً اگر شما استاد ندارید، استاد دانشمند بسازید و نه آنکه مدرک بیمحتوا و ارتقاء مصنوعی نا مستحق به او بدهید و بعد به تعداد زیاد ارتقاء و اساتید دانشگاه افتخار کنید. (ص ۹۸۹)
دیدگاهتان را بنویسید