به گزارش «ایام»، متن پیشرو خاطرهی علیاصغر استیری؛ از اعضای امورتربیتی سبزوار در دوران دفاع مقدس است که به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس، برای اولین بار منتشر میشود:

آن روزها در امورتربیتی بودم و با تبلیغات سپاه برای پخش فیلم در روستاها همکاری میکردم. یک روز با تویوتا لندکروز سپاه رفتیم روستای بیروت.[۱] یکی دو ساعت مانده بود به غروب آفتاب به آنجا رسیدیم. چهار پنج نفر داشتند از زمینهای زراعی برمیگشتند به روستا؛ با داسهایی در دستهای پینه بستهشان و چفیههای خیسی که روی سر داشتند. تا ماشین را دیدند، دویدند و آمدند پیش ما. با همان سادگی و خلوص به شوخی گفتند: «باز نیرو ندارید و آمدید دنبال ما!» جواب دادیم: « واقعیت همین است. نیرو کم داریم.»
یک نفرشان گفت: «ما یک ماه است از جبهه آمدهایم. اگر شب اینجا بمانید، خانوادههایمان متوجه میشوند و چون برداشت محصول تمام نشده، نمیگذارند با شما بیاییم. همین الان برویم!» بعد هم پریدند پشت تویوتا و از روستا خارج شدیم. آنها را با یک وسیله دیگر فرستادیم بروند و خودمان به روستای بعدی رفتیم.
بعداً خبردار شدم که یکی از همان چهار پنج نفر که اسمش علی بود، شهید شده است. وقتی پیکرش را آورده بودند، مادرش را با همان لباسهای محلی، دور فلکه زند دیدم که گریه میکرد و میگفت: «علی جان، کاش میآمدی حداقل یک چای بهت میدادم، خسته و کوفته بلند شدی رفتی و شهید شدی، از من هم خداحافظی نکردی مادر.»
راوی: علیاصغر استیری
محقق: ابراهیم زرقانی
دفتر: سبزوار
[۱] از روستاهای سبزوار
دیدگاهتان را بنویسید